اندر احوالات تسهیلگری در بازار بزرگ تهران!

علاقه و دلبستگی به بافت‌های کهن، موضوعی است که سبب شده نزدیک به یک دهه از عمر حرفه‌ای خود را در بافت‌های ارزشمند و این روزها در قلب تاریخی تهران به فعالیت مشغول باشم. تنها همین دغدغه و علقه‌ی شخصی است که توان رویارویی با چالش‌ها و سختی‌های کار در چنین بافتی را می‌دهد. محله‌هایی با مسائل و پیچیدگی‌های بسیار و با مشکلاتی که چنان به هم گره خورده‌اند، که گشودن هر کدام بدون کلنجار رفتن با دیگری ممکن نیست. لیکن بیش از شهر، محله و بافت‌های تاریخی، کار در کنار مردم، با همکاری مردم و برای مردم را دوست دارم. از این رو اگر خود را یک تسهیلگر ندانم، لااقل سعی می‌کنم که یک تسهیلگر باشم. به باور من رسالت دفاتر توسعه محلی، چیزی نیست جز همان تسهیلگری. البته در نخستین روزهای شکل‌گیری چنین دفاتری، همین نام تسهیلگری را یدک می‌کشیدند. تسهیلگری یعنی فرصت زیست جمعی و یکی شدن با مردم محله و جامعه محلی. از این رو فرصت حضور و فعالیت در بازار تهران فرصتی است مغتنم.
برای ما بازار شبیه به سرزمین عجایب است. لایه لایه تاریخ و خاطراتی که هویت ما را ساخته و به شخصیت ما شکل می‌دهد. کافی است گرد و غبار زمان را از روی پنجره‌های غبار گرفته کنار بزنی و پای صحبت‌های معتمدان و ریش‌سفیدان بنشینی. آن وقت می‌توان سیر زمان را شبیه به یک فیلم تماشا کرد. درست مثل شهر فرنگ! اصلاً بازار برای خودش یک پا شهر فرنگ است؛ دنیای نور و رنگ. اگر مثل ما کمی سر به هوا باشید، می‌توانید رد نوری که از سقف بازار بزرگ به داخل سرک می‌کشد را دنبال کنید. البته سر به هوا بودن سر شکستنک هم دارد. این پایین باید حواستان به چرخ‌دستی‌ها و باربرها هم باشد. هنوز درد پاهایم خوب نشده که دلم برای آجرهای زخم خورده از همین چرخ‌دستی‌ها درد می‌گیرد. اینجا پر است از بناهای زخم خورده و پر است از باربرها و چرخی‌هایی که زورشان به بار سنگین زندگی نمی‌رسد. بازار است دیگر … اینجا کار و زندگی و تفریح و گردش و خورد و خوراک و رسم و رسوم با هم درآمیخته. این‌ها همگی به مثابه تار و پود بازار هستند. گفتم تار و پود! بازار دنیای طرح و نقش است. هرچند در عباس‌آباد جز چند کاسب اصیل و قدیمی دیگر نم‌یتوان سراغ فرش دستباف را گرفت؛ ولی با گذر از کفاش‌ها، ناخودآگاه گام‌هایم را کوتاه و آرام برمی‌دارم. گویی آن‌جا زمان متوقف شده است، شاید هم من مسحور فرش‌های پر نقش و نگار ایرانی هستم. و عجیب دلم برای روزهایی تنگ می‌شود که تنها وصفش را شنیده‌ام. روزهایی که بازار اوضاع و احوال بهتری داشت، و کسب‌وکار پر رونق بود. بازار است دیگر … از این فراز و فرودها کم ندیده‌است. آخر نمی‌شود دست روی دست گذاشت. به قول قدیمی‌ها، بیکار نمی‌توان نشستن! و به قول ما باید #دست_به_کار_شیم!

بیشتر بخوانید ...
پویش #دست_به_کار_شیم
دست به کار شیم

بازار تهران به‌عنوان یک ابرفضای کسب‌وکار و فعالیت، روزانه مورد استفاده‌ی بسیاری از شهروندان اعم از کسبه و بازاریان، خریداران ادامه مطلب ...

مرد هم گریه می‌کند وقتی …
حادثه حریق بهمن ماه 1400 تیمچه حاجب الدوله

در شهری که حادثه دل‌خراش پلاسکو را از سر گذرانده است؛ نوشتن درباره حادثه حریق صبح شنبه 23 بهمن ماه ادامه مطلب ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *