در دامن البرز، شهری پرورش یافته که با همه خوبیها و بدیهایش دوستش داریم. در عین حال که بهدنبال فرصتی برای گریز از همهمهی آزاردهندهاش هستیم؛ ولی به مقصد نرسیده دلمان برای ترافیک صبحهای شنبهاش تنگ میشود و سک سک نکرده بازمیگردیم. تعابیر مختلفی در توصیفش گفته و شنیدهایم، بهقدریکه حوصلهی ظرف واژگانمان از تکرارش سر میرود. برای عدهای، تهران آرمانشهر پیشرفت و ترقی است؛ برای عدهای دیگر سرزمین فرصتهای از دست رفته، که شاید ریشه در ترافیک دارد. عدهای اما تهران را شهر بی در و پیکری میپندارند که اگر عمرشان را در کش و قوس غرب تا شرقش تلف نکرده بودند، امروز برای خودشان کسی میشدند و سری در سرها برمیآوردند. برای برخی گنجینه تاریخ است و همچون صدف، مرواریدهای بازمناده از گذشتهای درخشان را دربرگرفته است. ولی برای اهالی «کن»، تهران نه آن شهر رؤیایی است، نه آن شهر بی در و پیکر. اهل کن که باشی، رد نقطهی پرگار را باید در تلاقی «میانده» و «سرآسیاب» جستوجو کنی. آنجاست که خاکش پر برکت است و آبش اشتها آور؛ و از نگاه کبوترهای پر گرفته بر فراز کوهساران، همچون زمردی سبز میدرخشد.
اما برای ما، کن جزیره آرامش است؛ تافتهای جدابافته از تهران. محلهای با مردمانی خونگرم و دوستداشتنی که سالیان سال، دل در گرو زمین آبا و اجدادیشان دارند، نگاهشان به آسمان است و پشتشان به «همت» گرم. همچون آب جاری در رود دره کن زلال و روان؛ و مثل کوه محکم و پابرجا. کن جولانگاه بادهای پاییزی است که لابهلای شاخههای درختان خرمالو سرک میکشد و برگ چنارستان سرآسیاب را به کوچه باغهای دره زر نو پیشکش میکند. کن صحنه هنرنمایی دستان طبیعت است، آنجا که درختان عریان را به رسمی کهن، با آویزهایی از انار آذین میبندد و منبع الهام هنرمندان ساز به دست سازستان است. و اما کن … خواستگاه نقل تر توتستانهاست که از درختان بوستان جوانمردان چکه میکند.